روابط مانند پرندگان هستند
اگر آنها را خیلی محکم نگه دارید می میرند
اگر خیلی سست نگه دارید می پرند
اما اگر انها را با مراقبت و دقت نگه دارید
برای همیشه کنارتان خواهند ماند...
یک پرنده بمانید
...
نبض عشق کوچه را که می گیری یادت باشد پای آبله را ریگ ها عیادت کردند.
خاطرت می آید اینجا همان شهری بود که بر فرازش پرواز کردیم.
داغی ریگ ها مبارک و زیباست.
دل داغ نبینی
...
یک پرنده
زندگی باغ پر از بال پرنده است
پرنده در فکر دام پر از دانه است
دانه زندگانی پر از دام و زندگی دانه است
از این دام و دانه بردین محال است
بر این بام و بال بریده دانه چکار است
پرنده پرنده پرواز را دام باید
ما پرنده های آسمان لایتنهایی ،اسیر و افتاده بر دام زندگی و زمین هستیم،
ناگزیر از برداشتن دانه ای هستیم که بازگشتمان بی بهانه نباشد.
ولی دانه را برداشتن و در دام نبودن
و بال نبرید و پرواز کردن...
******بازگشتی است که به پاس آن آسمان آفریده شده است********
یک پرنده
و دیگر صدایی از تو نمی شنوم.
سروده استاد بزرگوارم
تو نور و نرگس و نماز می آوری
برای من چقدر دیر کرده ای
بیا سری به ما بزن به خاک مژده داده ام که باز می رسد بهار
دوباره غنچه می کند درخت خشک انتظار
تمام این درختها که چشمشان به راه توست
ببین که برگهایشان چه سبز در نگاه توست
به "یک پرنده" گفته ام که تازه می شود پرت
کسی ز راه می رسد و می شود تو باور
ت به چشمه ها خبر بده که پر ترانه تر شوند
به آب و آسمان بگو که شاعرانه تر شوند
ز راه می رسد کسی که درس می دهد به آب
و دستهای او پر از شقایق است و آفتاب
کسی که چشم می دهد به کورهای این زمین
میان راه هیچ کس کسی نمی کند کین
پر از "پرنده" می شود تمام این زمین ما
بیا، بیا، بیا، بیا عزیز و بهترین ما
اللهم عجل الولیک الفرج
پروانهء امیدم این روزا هوس عاشقی کرده
نخ به نخ باز میکند پیله اش را تا شاید هوای تازه ات باز کند پر ِ پروازش
あなたは確かに
翼を手にしたのだ
あなたの想いは世界を巡って
僕の元にも届いている…
You really got a wing.
Traveled the world,
your thoughts are reaching me.
شما حقیقتا بالی دارید..
برای گشتن در جهان
من به این تصویر دست یافتم.
هدیه ای از شرق دور برای یک پرنده.
وقتی راه رفتن آموختی ،دویدن بیاموز .وقتی دویدن آموختی ،پرواز را !
مساحت تو اضافه می کند . دویدن بیاموز ،چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی
دیر. و پرواز را یاد بگیر ، برای آنکه به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی ........
چند روز پیش که روی زمین نبودم...
روی زمین از خاک پاک بود.
باران می آمد.
زمین پر از سبزه و گل بود.
و هوا عطرآگین..وای که چه عطری داشتند.
من زیر باران بهار، بر فراز ابرهای روشن در زیر نور و رنگ، سبک بال پرواز می کردم.
فرشته هایی دیدم، روی زمین باران را به آسمانها هدیه می دادند.
آن روز آرزویم نشستن روی زمین خاکی در کنار آنها بود!
و کنارشان ماندم
و ما سیمرغ عشق شدیم در هستی مان.
خدایا شکر
و دوباره من برگشتم...
شهر در سکوت فرو رفته
دلها آرام گرفته
نماز بر پاست
هیاهوی سکوت نماز، شهر را روشن می کند.
بی قراری دلها در آغوش آسمان پهناور
تپشی ستاره وار از مهربانی هاست
افطار قبلهای ناآرام را اینگونه تماشا می کند.
آرامش بخش هستی...خداااا
روزی به اونجا رسیدم که نوشتم و گفتم و خواندم که رسالت من این است:
«نگذارم پرنده ها پرواز را فراموش کنند.»
خدا را شکر در راهم.
ادامه مطلب ...نباشی
میافتم؛ میمیرم.
بال پروازم....
ویاها تجدیدشدنی است; مهم نیست سن و شرایط ما چیست.
هنوز توانایی های دست نخورده ای در درون ما وجود دارند و زیبایی تازه ای در انتظار
ظهوراست!
...
به رویای خود سخت بچسبید, اگرچه رویاها از بین بروند, زندگی, پرنده ی بال و پرشکسته
ای است که نمی تواند پرواز کند!
در درونت جزیره ای از سلامتی عقل وجود دارد که همان خودبرتر توست; تنها زمانی
آنرا می یابی که به خویش ایمان داشته باشی!
رویاها تجدیدشدنی است; مهم نیست سن و شرایط ما چیست.
هنوز توانایی های دست نخورده ای در درون ما وجود دارند و زیبایی تازه ای در انتظار
ظهوراست!
... ناهید رضایی
منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد , در پرنده شدن خویش بکوش
دکتر علی شریعتی / تاریخ و شناخت ادیان 2 / صفحه 178
دوباره قاصد زیبایی وسحر گردد
از طرف عاطفه ی عزیزم
لطفا بر روی لینک موزیک زیر کلیک کنید.
پس اگر مقصد را نه اینجا،
در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک
که به کوچه هایی بن بست باز میشوند
نمیتوان جست،
بهتر آنکه پرندهی روح،
دل در قفس نبندد
پس اگر مقصد پرواز است،
قفس ویران بهتر،
پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند،
از ویرانی لانهاش نمی هراسد.
"شهید سید مرتضی آوینی"
خدایا از این دنیا به اون دنیا رونده ایم .. خودت به فریادمون برس!
خیلی غمباره ببینی, جا برای نفس کشیدن یک نفر دیگه نمونده باشه!!!
جا برای پرواز "بالها" !!!
آسمان خدا بی نهایت و زمین اش برای بشریت گستره است!
خدایا ما را از نسل بشر و گستردگی آسمانت را فرصت پرواز بدار..
آمین
کی در کدام اوج به من بال می دهی؟ هان ای کلید دار عزیز حصار من ...
باران بارها از آسمان دل به زمین رسید!
چه وقت من از زمین به آسمان دل می روم!؟
بغض باران زیر چتر خاطرم پرواز کرد
و آسمان یاد خاطراتش افتاده بود
"یک پرنده" عاشق پرواز شد!
آسمان با فکر پروازش چه زیبا شاد بود
دل به چشم, و چشم دل بیدار شد
بی بهانه بارش ابرانه ای اغاز شد
هرم سنگین نگاه آسمان
روی پرهایش را خم کرده بود
پرواز باریدن گرفت و باران تا آسمان پرواز کرد.
تمام روح و هستی من یک پرنده است.
وقتی صحبت از پرنده ها و پرواز می شه اختیار احساس از کف می ره
و در قفس منطق نمی گنجه ...
پرواز یک رویاست, شبیه واقعیت هستی ...
و پرنده مظهر نبوغی است که زیر سقف زندگی
به هر بی انتهایی راه داره
و مالک اسمان و وسعت ان است.
با من از پرنده ها مگید که پرواز از وجودم می پراند مرا...
هر جا سخنی از پرواز و پرنده ها می شه ندایی از اسمان پراکنده در
فضاست ...
پرواز هدیه ای بود که به خاک سپردیمش
و فنای آب کردیم هوا را ...
چاره چه بود هوای من همه جا بود ...
سخاوتمندانه...
و من او را قربانی کردم
و بالهایم را باد سوزاند...
اه از پرواز ..
آه از دل پرنده ها.
آه
امروز هشتم فروردین ماه
مصادف با هشتم فروردین هزار و سیصد و هشتاد و هشت.
روز تولد دوباره انسانی دیگر و یک پرنده است.
امیدوارم بتونم هر روز انسان زیبای دیگری باشم
و به سمت رسالتم,
که پاک بودن و درک تقدس الهی
و همراهی با همه ی کائنات
برای کامل شدن و پرواز به سوی خداست, حرکت کنم.
آمین
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست …
تولد همه ی پرنده ها مبارک
داغ پرهای سوخته ام از همان سالها که راه آسمان را دیدم و نیلی بیکران را شناختم, در دل اشکبارم آتش دارد.
شوق پرواز, و رهایی و آسمان, مرا لحظه و آنی به خود وا نمی گذارد؛ از آسمانی به آسمان دیگر می پرد, و اسراری می بیند؛ ولی من را با خود نمی برد, چون جسم خاکی و پر تعلق من را جواز ورود به آسمانها نیست.
بالهایم را برای انسان شدن فروختم به دو پا؛ غافل از اینکه خدایم مرا برای زمین و آسمان آفریده بود. شوق پرواز گهگداری به آسمان می برد مرا, ولی بیدار که می شوم می بینم زمین خورده ای بیش نیستم و خواب تنها مامن عشق بازی شده است.
به دنبال بالهایم زمین را گشتم, در بیداری؛ و آسمان را کاویدم, در خواب؛ ولی بالهایی که سوخته باشند, توان بازگرداندن مرا به نیلی بی کران ندارند؛ و بالهایی که فرخته باشند را, با هیچ بهایی مگر هستی ام نمی توانم باز پس گیرم...کاش هستی ام ارزش این معامله را داشته باشد وگرنه از چه مایه بگذارم, که حقیر و بی چیزم, در برابر بالهایی که از ان من بود, و خدا برای من خواسته بود..و من نشناخته انها را با, لولی دوره گرد بی مقدار, سر انسان شدن تاق زده بودم..انسان به تعریف او, چیز ساده ای بود که دیده می شد, و شمرده می شد, و تعریفش دو خط از هجاها و هجوهای باد برده, بیش نبود.
و خدا گفت: انسان پرنده ای بود از بهشت, با دو بال و دو پا, برای فروانروایی در زمین, و هر آنچه در آن است, پرنده ای که هر آنچه بخواهد چون من می آورد, و بسته بر خاک نیست و بر افلاک می رود. و به فرشته ها گفت او همه هستی را می شناسد, و «بالها و آسمان را نیز»...و سجدگاه آنها شدیم ...
آیا ابروی انسان را معامله کرده ایم!؟ وقتی سر از آسمان بر گرفتیم و بر زمینی بودن, و ماندن بالیدیم؛ وقتی یادمان رفت فرشته ها شوق پرواز با ما را دارند, وقتی سجده در خاک نهادیم و دست بالمان را از آسمان چیدیم!؟
صدای بال ما بود, در های های کوچه
خاموش پر گرفتن, در انزوای کوچه
پرواز را چه گویند, بی بال و پر پریدن
تا آسمان قدسش, راهی ز کوچه دیدن
1383
/ریحانه/
فرش آبی اتاق من, هرگز آسمان نمی شود
ابی بی بکران تو و, تا ابد رها نمی شوم
دستهای تو دور از من است
آسمان من! کجاست بال من!؟
20مهر90
/ریحانه/