حیات خلوت یک پرنده

اینجا زندگی خالی می شود از هر خلوتی

حیات خلوت یک پرنده

اینجا زندگی خالی می شود از هر خلوتی

بال شکسته

درمسلک مامعنی پروازچنین است" بابال شکسته به هوای توپریدن

پرنده رفت و..

پرنده رفت و سفر کرد ولانه خالی ماند
هزار خاطره از وی درین حوالی ماند

پرنده رفت وازو آشیانه مانده به جا
سکوت مطلق وقحط ترانه مانده به جا

پرنده رفت ، غزل رفت خوش صدایی رفت
تمام آن همه زیبایی خدایی رفت

پرنده رفت ، سخن های آفتابی نیست
وبا پریدن او سرخ وسبز وآبی نیست

پرنده دایهء گل بود ، یار ومطرب باغ
پرنده عاطفهء محض بود ونور وچراغ

پرنده با گل صد برگ قصه خوانی داشت
به گوش نسترن و رُز غزل چکانی داشت

پرنده همنفس وآشنای مریم بود
پرنده بود ، گلاب وبنفشه بی غم بود

پرنده بود ، کسی ترسی از سکوت نداشت
غمی درخت انار ودرخت توت نداشت

پرنده بود ، اذان سحر شگوفا بود
چراغ مسجد آلاله ها مهیا بود

پرنده آمدن نور را خبر میداد
درون قلعهء شب ، مژدهء سحر می داد

پرنده رفت ، ولی مانده آب ودانهء او
به روی شاخهء بی برگ ، آشیانهء او

همیشه منتظرم تا پرنده بر گردد

دوباره قاصد زیبایی وسحر گردد

از طرف عاطفه ی عزیزم

باز پرواز

گفتم که سینه ام پر از آواز است
بالی بده شانه ام پر از پرواز است
فرمود که آرام تـــــــر .. آرام .. آرام
ای سالک عشق، بند کفشت باز است